شهر سکوت

iran manoto

شهر سکوت

iran manoto

مادر قدیم ، مادر جدید

گویند مرا چو زاد مادر
روی کاناپه لمیدن آموخت
شبها بر ماهواره تا صبح....


مادر قدیم
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت


شبها بر گاهواره ی من  

بیدار نشست و خفتن آموخت


دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه ی راه رفتن آموخت


یک حرف و دو حرف بر زبانم   

الفاظ نهاد و گفتن اموخت


لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه ی گل شکفتن آموخت

پ

س هستی من ز هستی اوست  

تا هستم و هست دارمش دوست
(ایرج میرزا)
 
   
 
   
 
 
   
 
   
 
مادر جدید
گویند مرا چو زاد مادر
روی کاناپه لمیدن آموخت


شبها بر ماهواره تا صبح

بنشست و کلیپ دیدن آموخت


بر چهره سبوس و ماست مالید

تا شیوه ی خوشگلیدن آموخت


بنمود تتو دو ابروی خویش

تا رسم کمان کشیدن آموخت


هر ماه برفت نزد جراح

آیین چروک چیدن آموخت


دستم بگرفت و برد بازار

همواره طلا خریدن آموخت


با قوم خودش همیشه پیوند

از قوم شوهر بریدن آموخت


آسوده نشست و با اس ام اس

جکهای خفن چتیدن آموخت


چون سوخت غذای ما شب و روز

از پیک مدد رسیدن آموخت


پای تلفن دو ساعت و نیم

گل گفتن و گل شنیدن آموخت


بابام چو آمد از سر کار

بیماری و قد خمیدن آموخت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد